
سلاااام 🙂 این اولین داستانمه امید وارم که خوشتون بیاد 💕
_ ا/تتتتتتتتت * ب... بلهه! _این چه مدل رقصیدنه؟ *ببخشید حواسم نبود! _هماهنگ با بقیه پیش بروو!! ۱.۲.۳.۴ حرکت پا ب جلو _ا/تتتتتت *ب.... بلههه _چرا حواست امروز توی کلاس نیست؟! *ب.. ببخشید نمیدونم چم شده میشه برم صورتم رو آب بزنم؟! _هوم!
◌ ازکلاس خارج شدم و رفتم توی دست شویی، آبی ب صورتم زدم ک یکدفعه دیگ نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه..... اخه چرااا من فقط ۱۸ سالمه!!
↻ᶠˡᵃˢʰ ᵇᵃᶜʰ↻ مامانم منو بابام رو صدا کرد تا درمورد ی چیز مهم باهامون حرف بزنه... منو بابا روی مبل جلوی مامان نشستیم و مامان سر صحبت رو باز کرد رو کرد ب بابام و گفت =عزیزم دوستم میلن رو ک میشناسی؟
÷آره. این چ سوالیه ، معلومه اون بهترین دوستت!... خب؟ =قول و قرار ها... اهممم یادته؟ ÷اهم؟ چ قول و قرار هایی رو!؟ =شب تولد ا/ت!! یادت نیس ÷چرا داری درمورد اون ماجرای مسخره و پوچ صحبت میکنی؟ =اون مسخره نیس! الانم ک طبق قانون قولمون ا/ت رفت توی ۱۸ سال! مگ ن ا/ت یادته اون افسانه ی دختر جنگل رو؟؟ *ه... همونی ک بچه بودم برام میگفتی؟ =هوم!!
*آره. ... اما چ ربطی داشت؟! =داستانش چی بود برام میگی؟ *خ... خب دختر جنگل وقتی متولد شد جنگل براش یار انتخاب کرده بود و طبق انتخاب جنگل اون دختر باید وقتی ب سن ۱۸....وایسا ببینم مامان!!! =ادامه بده.... *ا... امااا. هووف باش اون وقتی ب سن ۱۸ سال برسید باید با پسر جنگل ازدواج میکرد..... =من این داستان رو برای اماده کردن تو، برای آیندت ک همون آینده و قانون ازدواج دختر جنگل بود میگفتم *یعنی چی؟؟؟ =۱۸سال پیش وقتی تو ب دنیا اومدی و لووهان ۴سالش بود (لووهان:پسر دوست صمیمی مامانش) میلن تو رو برای لووهان انتخاب کرد و از من خواهش کرد وقتی ۱۸سالت شد باهاش ازدواج کنی! *............... ÷این چ مسخره بازی هایه این قول و قرار ها مال تو و دوستت بوده ب دختر من ربطی نداره من ک دخترم رو از سر راه نیاوردم!!!! =چرا اینا رو میگی! تو ک خودت لووهان رو خیلی خوب میشناسی اون همه ی استانداردها ی خوب رو داره هم خوشتیپ هم پولداره همم ا/ت رو خییلی دوست داره! *ا.. اما مامان شاید من دوستش نداشته باشم! =دخترم ب هر حال تو از وقتی ب دنیا اومدی مال اون شدی! *ن... نمیخواام =فردا با اولین پرواز میری سئول پیش خالت اونجا مدرسه هم میری , خالت اونجا ثبت نامت کرده تا وقتی کارای نامزدی و.... رو انجام بدیم.! پیش خالت میمونی بعدم دیگ میری پیش لووهان:)))) خیلی خوشحالم برات لووهان پسر واقعا خوبیهه ↻↻↻↻↻↻now ◌با شنیدن تموم اون حرف ها شک بزرگی بهم دست داد و تا همین الان توی دستشویی تحمل کردم ولی دیگه نتونستم قوی باشم!! لباس هام رو عوض کردم و ب سمت خونه راه افتادم ب محض ورودم ب خونه آبجیم شروع کرد ب گریه کردن و پرید بغلم... *چ... چی شده میا؟؟ ^م... مامانی گلفتش تو قراره از پیشمون بری و ازدواج کنی! *م.. مامانی اینو بهت گفت؟ باشه عزیزم گریه نکن بعدم ی دختر خانم ک ۷سالشه باید ب گفتش ب گلفتش؟ ^خیخیخی شوخی کردممم آره خودش گفت... یعنی قراره عروس بشی؟؟ *ن... نمیدونم عزیزم ب این حرف ها تو اهمیت نده! با بی حوصلگی وارد اتاقم شدم و خودمو پرت کردم روی تخت.... ک نمیدونم چطوری خوابم برد نزدیکای ساعت ۱۰از خواب پریدم ب آشپزخونه رفتم و یکم آب خوردم =بیدارشدی؟ *هوم! الان میرم بخوابم... فردا با هواپیما میری پیش خالت اینا! مدرست از پس فردا شروع میشه ی مدرسه جدید با ی زندگی جدیدد *م... من هنوز ساکم رو نچیدم! =وقتی خواب بودی خودم واست چیدم... اونجا ک رفتی، یا لووهان صمیمی تر خواهی شد!! اشک توی چشمام جمع شده بود ولی با این حال قبول کردم و برگشتم توی اتاق با گریه خوابم برد... صبح با صدای آلارم گوشی از خواب بلندشدم و صبحونه خودم بعد هم با مامان و بابا رفتیم فرودگاه بابام سفت بغلم کرده بود منم بغلش کردم و بعد گفت ÷بابایی با اولین فرصت میام پیشت... =آره دخترم حسابی مراقب خودت باش... *اوهوم جای دوری ک نیس سئول خودمونه...
بلاخره رسیدم سئول! ی تاکسی سوار شدم، ترافیک خیلی زیاد بود بعد از ترافیک سخت شهر رسیدم دم خونه خالم شماره خالم رو گرفتم و بهش زنگ زدم ¢الووو! *الو خاله جان من رسیدم! ¢واقعاااا! خاله من سرکارم! عمو هم خونه نیس وایسا زنگ میزنم تهیونگ بیاد دنبالت *باشه تا بیاد میشینم روی صندلی......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسییی زحمت کشیدی 🤌🏻♥️😂
پارت بعد نمیاد ؟!
عالی بود :-)
من بررسیش کردم 😽😻